در بلند هنگام هیچ نیرویی نمی تواند ، در برابر فرهنگ و هنر ، ایستادگی کند . حکیم ارد بزرگ
بزرگ شیروان ، حکیم ارد بزرگ
بسیار یاد کردن از سختی های زندگی ، بردگی می آورد . حکیم ارد بزرگ
آنچه بدست خواهی آورد ، فراتر از کاری که انجام داده ایی نخواهد بود . حکیم ارد بزرگ
سخنان حکیم ارد بزرگ
آدم خودساخته ، بازیچه بادهایی که به هر سو روانند ، نمی گردد . حکیم ارد بزرگ
بسیاری از سختی هایی که می کشیم ، به خاطر خجالت و ترس از نگاه و فکر دیگران درباره ماست . هیچ کار شرافتمندانه ایی ، خجالت ندارد و از ارزش ما نیز نمی کاهد . حکیم ارد بزرگ
با نگاه پست ، مهرانگیزترین کارها را هم می توان ننگ شمرد . حکیم ارد بزرگ
اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای ، او را خوار مساز ، بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی . حکیم ارد بزرگ
مردی که همسرش را به درشتی بیرون می کند ، به اشک به دنبالش خواهد دوید . حکیم ارد بزرگ
همسر خویش را از ناکسان بدور بداریم ، چرا که دیر یا زود پلشتی وجود آنها ، زندگیمان را نابود خواهد کرد . حکیم ارد بزرگ
همسران ، همواره باید یکدیگر را ، لبریز از واژه های مهرآمیز نمایند . حکیم ارد بزرگ
هنر ، برآیند شناور بودن خرد ، در جهان احساس است . حکیم ارد بزرگ
آهنگ دلپذیر ، نوا و آوای گیتی است . حکیم ارد بزرگ
در سرزمینی که کار و آرمان بزرگ هست ، دوستی های نابهنجار دختر و پسر گل نمی کند . حکیم ارد بزرگ
آنگاه که نمی دانم چه می گویم، چیزی جز راستی، بر زبانم جاری نیست. حکیم ارد بزرگ
برای رستگاری ، همواره نگاهت به راستی باشد و درستی . حکیم ارد بزرگ
سخنان بزرگان ، کلیدهای پر ارزش زندگیست . حکیم ارد بزرگ
////////////////
خود کامگان ، در ژرفنای وجود خویش گم می شوند . حکیم ارد بزرگ
................
اوحدی
نهان از نهان کیست؟ دلدار ماست
برون از جهان چیست؟ بازار ماست
به دستم ز باغ جهان گل مده
که بیروی آن نازنین خار ماست
اگر مقبلی هست،در بند اوست
وگر مشکلی هست، در کار ماست
بر ما بجز نام آن رخ مگوی
که او قبلهٔ چشم بیدار ماست
ندیدی رخش را، ز ما هم مپرس
بدیدی، چه حاجت به گفتار ماست؟
چو پندار باشی ز دلدار دور
که دوری هم از پیش پندار ماست
در آن مصر اگر شرمساری بریم
ازین صاع باشد، که دربار ماست
ز نار غم آن پری شعلهای
باین خرقه در زن، که زنار ماست
میان من و او حجاب اوحدیست
چو او رفع شد، روز دیدار ماست
روزهداران را هلال عید ابروی شماست
شب نشینان را چراغ از پرتو روی شماست
ماه زنگی نسبت رومی رخ شاهی نسب
بزرگترین فیلسوف جهانبنده آن چشم ترک و زلف هندوی شماست
مشک چینی را ز غیرت بر نمیآید نفس
زان دم عنبر، که در دام دو گیسوی شماست؟
این که میآید دم صبحست یا باد ختن؟
یا نسیم روضهٔ فردوس؟ یا بوی شماست؟
از بهشت ار شاهدی خیزد شما خواهید بود
در جهان ار جنتی باشد سر کوی شماست
تعبیر خوابسوختیم از مهرتان، هم سایهای میافگنید
کندرین همسایه میل خاطری سوی شماست
حال محنتهای من محتاج پرسیدن نبود
محنت ما را، که خواهد بودن، از خوی شماست
تا ز دست آن سر زلف چو چوگان زخم خورد
این دل آشفته سرگردان تراز گوی شماست
بر دو رویم سال و مه این اشک خون رفتن روان
جبار باغچهباناز دو رویی کردن دلهای چون روی شماست
گر کشیدم در کنار، از لاغری نتوان شناخت
کین تن باریک من، یا حلقهٔ موی شماست
اوحدی را دل ز سنگ انداز دوری خسته شد
باز پرسیدش، که آن مسکین دعاگوی شماست
تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست
گر فتنه میشویم بر آن روی، طرفه نیست
زیرا که یار فتنهٔ آخر زمان ماست
گیرم که مهر او ز دل خود برون برم
این درد را چه چاره؟ که در مغز جان ماست
از ما مپرس: کاتش دل تا چه غایتست؟
از آب دیده پرس، که او ترجمان ماست
انصاف، حیف نیست که باری نمیدهد؟
فانتزی من :شاخی چنین شگرف، که در بوستان ماست
مشکل رها کند که : بگوییم حال خویش
بندی، که از محبت او بر زبان ماست
ای اوحدی، ز غیر شکایت چه میکنی؟
ما را شکایت از بت نامهربان ماست
لاله افیون در شراب انداختست
نرگس و گل را خراب انداختست
از ریاحین چرخ در ناف زمین
نافهای مشک ناب انداختست
نغمهٔ شیرین مرغان سحر
حکیم ارد بزرگ HAKIM OROD BOZORGشور در مستان خواب انداختست
عندلیب از عشق گل در بوستان
نالهٔ چنگ و رباب انداختست
شرم بادا لاله را! تا از چه روی
پیش ترک من نقاب انداختست؟
بر سر خوان غمش در هر طرف
بیژن مرتضوی *** bijan mortazaviاز دل بریان کباب انداختست
ترک من تیری نیندازد خطا
خود چه گفتم؟ کی صواب انداختست؟
سرو مرد قامت او نیست، لیک
خر بسی خر در خلاب انداختست
معین *** moeinعشقبازان در بهشتند،اوحدی
زهد ما را در عذاب انداختست
زود پوسد جامهٔ پرهیز ما
کین قصب بر ماهتاب انداختست
4-
چه خوب و بجاست که هر خانواده ، بین دو تا سه فرزند داشته باشد. حکیم ارد بزرگ
جدایی از زندگی زناشویی ، دلیلی برای رها کردن فرزند نیست . رها نمودن فرزند ، هم وزن جنایت ، شرم آور است . حکیم ارد بزرگ
سخنان حکیم ارد بزرگ
هیچ گاه برای آغاز دیر نیست ، همین بس که به خود بگوییم : اینبار ، کار ناتمام را به پایان می رسانم . حکیم ارد بزرگ
هیچ کس و هیچ چیز ، نمی تواند از پویندگی ما جلوگیری کند . حکیم ارد بزرگ
جهان را آغاز و انجامی نیست ، آنچه هست ، دگرگونی در گیتی است . ما دگرگونی در درون گیتی را زایش و مرگ می نامیم . ما بخشی از دگرگونی در گیتی هستیم ، دگرگونی که در نهان خود ، پویش و شکوفایی را پیگیری می کند . بروز آینده ما ، بسیار فربه تر از امروز خواهد بود ، ما در درون گیتی ، در حال پرتاب شدن هستیم ، پرتاب به سوی جایی و نمایی که هیچ چیز از آن نمی دانیم ، همان گونه که در کودکی از این جهان هیچ نمی دانستیم . میدان دید ما ، با همه فراخنایی خود ، می تواند همچون شبنمی کوچک باشد بر جهانی بسیار بزرگتر از آنچه ما امروز از گیتی در سر می پرورانیم ، پس ، گیتی بی آغاز و بی پایان است . حکیم ارد بزرگ
خواست واپسین آدمی ، شناور شدن در بسامدها و امواج گیتی است . حکیم ارد بزرگ
بزرگترین گمشده های ما در زندگی ، نزدیکترین ها به ما هستند . حکیم ارد بزرگ
آنکه مهربان نیست ، بیمار است . حکیم ارد بزرگ
مهربانی ، هدیه پاک گیتی در درون همه ما آدم هاست . حکیم ارد بزرگ
انوری » دیوان اشعار » غزلیات
گر باز دگرباره ببینم مگر اورا
دارم ز سر شادی بر فرق سر او را
با من چو سخن گوید جز تلخ نگوید
تلخ از چه سبب گوید چندین شکر او را
سوگند خورم من به خدا و به سر او
کاندر دو جهان دوست ندارم مگر او را
چندان که رسانید بلاها به سر من
یارب مرسان هیچ بلایی به سر او را
هر شب ز بر شام همی تا به سحرگه
رخساره کنم سرخ ز خون جگر او را
انوری
انوری » دیوان اشعار » غزلیات
از دور بدیدم آن پری را
آن رشک بتان آزری را
در مغرب زلف عرض داده
صد قافله ماه و مشتری را
بر گوشهٔ عارض چو کافور
برهم زده زلف عنبری را
جزعش به کرشمه درنوشته
صد تختهٔ تازه کافری را
لعلش به ستیزه در نموده
صد معجزهٔ پیمبری را
تیر مژه بر کمان ابرو
برکرده عتاب و داوری را
بر دامن هجر و وصل بسته
بدبختی و نیکاختری را
ترسان ترسان به طنز گفتم
آن مایهٔ حسن و دلبری را
کز بهر خدای را کرایی؟
گفتا به خدا که انوری را